احترام کودکان
پارهای از والدین در این زمینه پرغوغا، به فرزندان خود میآموزند که از دوست پسر با دوست دخترشان سخت بگویند، و یا قبل از نوجوانی به آنها اصرار میورزند که با همسالان خود از جنس مخالف بیشتر معاشرت کنند و یا احیانا با آنها قرار ملاقات بگذارند.
باید در نظر داشت که این چنین چشمداشتها عموما زمانی ظاهر میشود که فرزند تا به مرحله احساس عشق عمیق و جدی برسد راهی دراز در پیش دارد. یا گاهگاه همینکه فرزندشان گام نخست را بسوی عشق و شیفتگی بر میدارد و آغاز به تجربه آن میکند دربارهاش لطیفه میگویند و حرفها و حرکاتش را مسخره میگیرند. گاهی نیز از فرزند خود میخواهند که اگر به یک پارتی رفته است همه چیز را برای آنها بازگو کند.
در حقیقت اینگونه انتظارات و توقعات نشانه آن است که پدر و مادر از کار افتاده و فرسوده میکوشند هیجانات عشقی خود را در عشقهای فرزندان خویش بازآفرینی کنند و آنها را بیآنکه در اصل احترامی برای شخصیت فردیشان قائل شوند، نادانسته و ناخواسته بازیچه خود قرار دهند.
زیان اینگونه اصرارها و پافشاریها چیست؟ به عقیده من یک فرزند از زمان طفولیت تا ایام بلوغ با قدمهای کند و آرام در جهت روحی و عاطفی پیش میرود. یک دختر در سنین سه، چهار یا پنج سالگی هنگامی که به ستایش پدرش میپردازد از عشق رمانتیک آگاه میشود. درباره چنین عشقی هیچ چیز مسخرهآمیز یا ساختگی نمیتواند وجود داشته باشد.
عشقی است بس صمیمانه و پاک و بیریا. آنگاه دخترک، سبب عواملی پیچیده در رشد حسی و فکریاش باید عطش عشق خود را بسختی، در حدود شش یا هفت سال، بروز ندهد و در ذهن جلو آن را سد کند. در این زمان نیرویی که صرف حفظ پنهانی آن شده انحراف مییابد و در علایقی غیرمشخص مانند فراگیری دروس مدرسه، طبیعت، علم و افسانههای قهرمانی جلوهگر میشود. هر اندازه که معیارها و آرمانهای والدینش سختتر باشد، وی با سختی بیشتر جلو امیال جنسی و عشقی خود را خواهد گرفت.
حتی در درون بلوغ زمانی که فشار غدد جنسی، او را در وضع پرتلاطمی با جنس مخالف روبرو میسازد، محدودیتها و سختگیریهایی که در طول سالیان گذشته از خانواده خود کسب کرده، نفوذی قوی خواهد داشت. عشق او نسبت به همسر آتیاش به صورتی لطیف و روحانی در خواهد آمد و در راه سعادت وی بشدت در تلاش خواهد بود.
وقتی پرورش کودک این چنین باشد و هیچگونه فشاری که وی را در میان احساسات و عواطف بیش از ظرفیتش بجلو بکشاند در میان نباشد، آنگاه وی علیرغم شکوه و شکایتی که ممکن است در سالهای بلوغ و شکفتگی بظاهر داشته باشد، برای والدینش احترامی قلبی قائل خواهد شد و نسبت به عشق نیز با دیدی ستاشانگیز خواهد نگریست و شأن و مقامی طبیعی در خویش خواهد یافت.
احترام به کودکان
به همین سان یک پسر کوچک پیوستگی رمانتیک شدیدی با مادرش پیدا میکند که بعدا فرو نشانده میشود و به تمایلات غیرشخصی و ذهنی تبدیل میگردد. اما در زمان بلوغ، چون تمنای جنسی وی شکوفان میشود بار دیگر بسوی دختران کشیده میشود و به سبب وابستگی قبلی به مادرش و این واقعیت که در آن هنگام کشش وی به مادر اجبارا تغییر شکل داده بود رفتارش نسبت به دختران رنگ معنویت میپذیرد. در مقابل گروه والدینی که بدانها اشاره رفت پدران و مادرانی هستند که هیچگونه معیار خاصی برای خود یا تمایل و آرزوی معینی برای فرزندانش ندارند. در اینگونه خانوادهها کشش جنسی و عاشقانه کودکان در سالهای نخستین در علاقه به درس و مطالعه، کنجکاوی درباره جهان، و تلاش در پیشرفت خلاقیت و سازندگی انحراف نمییابد.
در عوض میل جنسی آنها در تمام ایام کودکی به صورت علاقهای مستقیم باقی میماند و از آغاز بلوغ به صورت فعالیتی نسبتا نهی نشده در میآید.
به هر تقدیر والدینی که برای لذت خویش فرزند کوچک خود را تشویق میکنند تا در معاشرت با جنس مخالف از بزرگان تقلید کند، حداقل تا حدی عشق او را ببازی میگیرند و احساسات او را که باید بطور طبیعی رشد کند و در آینده در زندگی زناشوییاش بمنصه ظهور برسد پایمال میکنند.
طرق دیگری از بهرهبرداری عواطف کودکان نیز وجود دارد. پارهای از والدین، و عموما مادران و مادربزرگان حالت بچگی را در فرزندان ترغیب میکنند. آنها وقتی که دختر سه یا چهار سالهای به زبان طفلانی که تازه سخن گفتن آموختهاند حرف میزنند بناگاه دچار سرور و شادمانی میشوند.
در نظر داشته باشید که اینان ممکن است از اینکه دختر کوچکشان در برابر مردم، خود آگاهانه بر قصد و آواز سر دهد و جلب نظر کند دچار فخر و غرور شوند. نیز پدران و مادرانی هستند که از اینگونه اعمال کودک گریزانند و همینکه کودکشان در برابر بیگانگان بمنظور خودنمایی حرکاتی انجام دهد وی را ناصحانه از ادامه کار باز میدارند.
به دنبال انتقاد از مادری که به نمایش دادن فرزند خود علاقمند است باید به پدری اشاره کرد که چنان به دختر خود، هم بهعنوان فرزند وابسته و هم بهعنوان انسان کوچک فریبنده جذابی از جنس مخالف، عشق میورزد که او را «عق کوچولوی پدر» مینامد و مدام، دست کم، با نگاه و لحن صدا ناز و نوازشش میدهد. البته برای هر دختر بد نیست بداند که پدرش صرفا بخاطر دختر بودن، وی را دوست میداد چنانکه هر پسر نیز از محبت مادر لذت میبرد اما هنگامی که یک پدر به همان سان که به همسرش عشق میورزد دختر خود را دیوانهوار دوست بدارد در واقع ضربهای بر رشد عاطفی فرزند خویش وارد میآورد و مانع از آن میشود که او بعدا آماده عشق ورزیدن به پسری همسن خود گردد.
خطای دیگر پدران که با آنچه در بالا گرفته شد فرق بسیار دارد آن است که اصرار دارند پسرهایشان بیش از آنچه توانایی جسمی دارند رو بسوی ورزشهای قهرمانی آورند، البته بسیاری از متخصصان تربیت کودک قبول دارند که پسران، در حدود چهارده سالگی برای تفریح، رقابت و کسب مهارت به ورزش علاقمند میشوند و این امر نیز برای آنها سودمند است خاصه آنکه در بازیها و ورزشهای رقابتآمیز فرد بزرگی که مورد پذیرش پسران است نقش داور را بعهده بگیرد و در ایجاد روح ورزشکارانه الهامبخش آنان باشد. اما بگمان من همه این شوق و علاقه زمانی زیانآور میشود که پدران بخواهند پسران را خارج از میل و توانائیشان به میدان ورزش بکشانند، شرایطی بوجود آورند که آنان پس از هر خطا دچار شرم و خجلت گردند، این تصور نابجارا در ذهن آنها تلقین کنند که مهم برنده شدنست. قهرمانان را همچون بت در نظر آنها جلوهگر سازند و از توانایی و مهارت اندک و محدود آنها ناآگاه بمانند.
همچنان که اهمیت هوش و آموزش کودکان روز افزون میگردد نوعی دیگر از بهرهبرداری کودکان عامتر میشود. اغلب از مادری نامهای دریافت میدارم که در آن بصراحت قید شده هوش کودک وی در حد نبوغ است و از من خواسته شده که گفته وی را به محک آزمون بیازمایم، عکس و شرح نبوغ کودک را در یک نشریه عمومی یا اختصاصی به چاپ برسانم و آموزش کاملا خاصی برای وی توصیه کنم. شما خود نیز پیوسته شاهد بودهایم که والدین بیشماری از هوش و ذکاوت فرزند خود یا از موفقیتهای او در مدرسه و دانشگاه مغرورانه به گزافگویی میپردازند.
طبیعی است که هر پدر و مادری از ویژگیهای خوب فرزندش شادمان میشود، بدانها مباهات میکند و از اینکه او، فیالمثل، استعداد موسیقی یا ورزش دارد و یا حتی از ظاهری آراسته و قلبی مهربان برخوردار است بخود میبالد. اما هنگامیکه والدین مصرانه و برای تجلیل متظاهرانه خصوصیتی از فرزند چون هوش او را بر میگزینند و آن را به رخ این و آن میکشند، در حقیقت غرور خودخواهانه را به نحوی که اعتباری برای خویش کسب کنند آشکار میسازند و پیداست که با چنین شیوهای احترام کودک را لگدمال میسازند و او را وسیلهای برای اقناع احساسات خود قرار میدهند، یک کودک همچون یک شخص کامل نیاز دارد که مورد مبحث دیگران واقع شود و همین یکی از مبانی پیروزی و سعادت فردی او در زندگی خواهد بود. اما نیاز به محبت به معنای از دست دادن شخصیت و بازیچه پدر و مادر واقع شدن نیست.
گاهگاه میشنوم که فرزندی، مثلا یک دختر، که پدر و مادرش بسیار عزیزش میداشتهاند در گذشته است و دختری که پس از او بدنیا آمده بهمان نام خوانده شده و از او انتظار داشتهاند که همچون خواهر ازمیان رفتهاش باشد. پیداست که چنین توقعی تحمیلی بر فرزند کوچک است زیرا نه تنها هیچ کودکی قادر نیست که مانند کودک دیگر باشد بلکه هرگاه او نتواند خود را با خواستههای والدین مطابقت دهد آشکارا حس میکند که بوسیله آنان طرد شده است.
نوعی دیگر از بهرهبرداری کودکان که بظاهر چندان جدی بنظر نمیرسد آن است که فرزندان دوقلو را بنامهای کاملا مشابه مانند «هلن» و «الن» بنامند. والدین از این رو اسامی مشابه بر میگزینند که بر دوقلو بودن فرزندان خویش تاکید کنند و از پدیدهای که همگان را شیفته و مجذوب میسازد احساس فخر و غرور نمایند. اما چنین کاری هیچگونه مزیتی برای فرزندان دوقلو در بر ندارد و در واقع پیوسته آنها را از اینکه دریابند کدامیک مخاطب قرار گرفته دچار دردسر سرکشندهای میسازد.
از آنجا که اطرافیان دوست دارند اغلب سربسر دوقلوها بگذارند و آنها را یکی بدانند و نیز از آنجا که بزرگترین مشکل دوقلوها آن است که هر کدام میخواهد جدا و مستقل از دیگری باشد، در بسیاری از موارد به نظر میرسد که نباید با یکی انگاشتن آنها، احترام به آنان را نادیده گرفت و شخصیت هر یک را با شخصیت دیگری درهم آمیخت.
تصور میکنم اغلب خوانندگان لااقل با پارهای از مطالبی که بدانها اشاره کردم با من موافق نباشند و حس کنند که میخواهم از کافی کوهی بسازم و یا بیجهت به ایرادگیری بپردازم.
احترام کودکان
البته چنین تصوری خودبستگی بدان دارد که یک پدر یا مادر تا چه حد با سختگیریها و انتظارات والدین روبرو بوده است و ایا اینک خود میخواهد همان شیوههای پرورش فرزند را بکار برد یا خیر. اما باید دانست که یک راه واحد مشخص کاملا درستی برای تربیت کودک وجود ندارد. در واقع میلیونها روش در این زمینه وجود دارد و شاید به همین خاطر باشد که هر کودکی از نظر اخلاقی با دیگر کودکان تفاوت پیدا میکند.
ناقد نظراتی که در این بخش مورد بحث قرار گرفت ممکن است خاطرنشان سازد که همه کودکان بوسیله والدین و برای رضایت آنان بشکلی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
بدین معنی که همه والدین مایلند فرزندانشان کم و بیش همچون آنان باشند و همان علایق و خواستهها و معیارها و تمایلات را دنبال کنند. اما آیا چنین اظهاری با نمونههای دیگری از بهرهبرداری که در این مبحث بدانها اشاره کردم تفاوت بسیار دارد؟ قبول دارم که تفاوت امری نسبی است و نیز اعتقاد دارم که هر پدر و مادری قلبا مایل است فرزندش چون او باشد و بر این میل ایرادی هم نمیتوان گرفت مشروط به آنکه به کودک شخصیتی ببخشد که مطابق روحیه و ظرفیت او باشد و سعادت زندگی را به شکلی که خود تصور میکند دریابد. در بسیاری از موارد مشاهده میشود که والدین مسائلی را در تصوراتشان دارند که دوست دارند فرزندانشان نیز همان مسائل را در روند زندگیشان پیاده کنند؛ فارغ از اینکه شاید خیلی از این مسائل اشتباه بوده و یا به ضرر فرزندشان باشد. پس در نظر داشته اگر میخواهید مبنا بر این است که مسئله یا موردی را برای فرزندتان تشریح کنید که در روند زندگیاش به کار برد، حتما در مورد آن مسئله تحقیقات کامل به عمل آورید.
اما آنچه را من نمیپذیرم آن مسئلهای یا موضوعی است که والدین مانند محافظاتی در برابر رشد فکری کودک قرار گیرند و بخواهند با زور و جبر از مسیر طبیعی که وی میرود بازش دارند و صرفا بخاطر ارضای خود وی را وادارند بشکلی که مورد خواست و نظر آنان است رشد یابد و بدینسان احترام به شخصیت فردی کودک را نادیده بگیرند.